دست نوشته های یک ذهن پراکنده

من می اندیشم پس هستم،چون هستم شک می کنم،چون شک می کنم باید جستجو کنم،چون جسنجو می کنم،امکان دارد خطا کنم، پس حق خطا دارم

دست نوشته های یک ذهن پراکنده

من می اندیشم پس هستم،چون هستم شک می کنم،چون شک می کنم باید جستجو کنم،چون جسنجو می کنم،امکان دارد خطا کنم، پس حق خطا دارم

من نیازم هر روز تو رو دیدنه...

جایی همین نزدیکی ها تمامی نیازم را فریاد خواهم زد.............

کاش کسی صدایم را بشنود............

روز پاییزی میلاد تو

برف که می آید دل کندن از رختخواب گرم و بالشت نرم بسی دشوار است.

تنها چیزی که ساعت های طولانی دور از خانه را امروز برایم سهل کرده،انتظار برای نوشیدن فنجانی قهوه داغ و گوش دادن به صدای شهیار قنبری ست.....

روز پاییزی میلاد تو در یادم هست

روز خاکستری سرد سفر یادت نیست

ناله ناخوش از شاخه جدا ماندن من

در شب آخر پرواز خطر یادت نیست..................................

از خاطر برده ام...

دستانت را گرفتم و گام به گام راهت بردم تا گام برداشتن بیاموزی

اما دریغ که به خودم آمدم و دیدم هیچ از گام برداشتن به تنهایی به یاد ندارم

دبدار...

روز خوبی خواهد بود.....

 

بعد از روزهای بسیار زیاد،کنار کسی خواهم بود که جزئی از معنای آرامش است....

 

خدایا برای امروزم سپاس