برف که می آید دل کندن از رختخواب گرم و بالشت نرم بسی دشوار است.
تنها چیزی که ساعت های طولانی دور از خانه را امروز برایم سهل کرده،انتظار برای نوشیدن فنجانی قهوه داغ و گوش دادن به صدای شهیار قنبری ست.....
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست
روز خاکستری سرد سفر یادت نیست
ناله ناخوش از شاخه جدا ماندن من
در شب آخر پرواز خطر یادت نیست..................................
دستانت را گرفتم و گام به گام راهت بردم تا گام برداشتن بیاموزی
اما دریغ که به خودم آمدم و دیدم هیچ از گام برداشتن به تنهایی به یاد ندارم
روز خوبی خواهد بود.....
بعد از روزهای بسیار زیاد،کنار کسی خواهم بود که جزئی از معنای آرامش است....
خدایا برای امروزم سپاس