دست نوشته های یک ذهن پراکنده

من می اندیشم پس هستم،چون هستم شک می کنم،چون شک می کنم باید جستجو کنم،چون جسنجو می کنم،امکان دارد خطا کنم، پس حق خطا دارم

دست نوشته های یک ذهن پراکنده

من می اندیشم پس هستم،چون هستم شک می کنم،چون شک می کنم باید جستجو کنم،چون جسنجو می کنم،امکان دارد خطا کنم، پس حق خطا دارم

روزهایی که گذشت

سه روز بودن من و تو؛خاطراتی فقط برای من و تو می ارزید به تمام برنامه درس خوندنی که گذاشته بودم

به قول تو یه روزی با خودمون می گیم یعنی .....؟

وای از اون روزی که همه ی عزیزامون نباشن  و فقط خاطراتشون باشه اما عزیز ترینم خاطراتشون برامون انقدر زیبا هست که با خاطراتشون تا آخر عمرمون زندگی کنیم.....

مرسی به خاطر بودنت

 

چقدر گیجم

شاید بهتر بود یه معذرت خواهی درستی می کردم و توضیح می دادم که اولین بار بود تو حیطه وظایف من همچین اتفاقی پیش می اومد؛شاید بهتر بود کاملاُ توضیح می دادم اصلاُ نمی دونم چرا نه من نه دیگران متوجه این موضوع نشدیم؛ اما هیچی نگفتم یعنی انقدر از دست خودم عصبانی شده بودم که هیچی نگفتم فقط اشتباه رو اصلاح کردم ....

با خودم درگیرم؛نمی تونم بعضی از کارها و رفتارهای خودم رو قبول کنم ....عصبی شدم و گیج

....

دلت می خواد فریاد بزنی اما انگار راه گلوت رو بستن؛دلت می خواد دست دکتر رو بگیری و بگی اینجا نه؛دستت رو بگذار درست اینجا آها همینه که داره منو داغون می کنه

دلت می خواد داد بزنی بگی می دونی دکتر من خودم رو دوست نداشتم و ندارم؛من بلد نیستم به خودم احترام بگذارم؛آره همین قلب لعنتیه که درد می کنه همینه که داره منو اذیت می کنه؛به خاطر خواسته نشدن ها؛به خاطر نخواستن ها؛به خاطر پس زدن ها و پس زده شدن ها؛به خاطر تمام کارهایی که نباید می کرد و کرد؛به خاطر تمام روزهایی که نباید می بود و بود...............

دلت می خواد گریه کنی؛به دکتر نگاه می کنی و می گی از چی می ترسی؛بهش می گی داری با روحت و جسمت چه کار می کنی

دکتر دستهات رو می گه و می گه فشار بده؛می دونی داری زور می زنی دکتر می خنده و می گه باریکلا زورتم که بد نیست....

دلت شور پشت در و می زنه؛می دونی ناراحته از اینکه نذاشتی باهات بیاد داخل؛اما می دونی اگه میومد تو نمی تونستی الان انقدر راحت به دکتر بگی چته و چرا می ترسی.....

به دکتر می گی عصبی هستی میگی و بغضت رو می خوری؛ میگی که داری اذیت می شی بسکه جدیداً تا بهت حرفی زده می شه می خوای بپری و طرف رو خفه کنی.........

دکتر آدم آرومیه؛همین که تونسته اعتمادت رو جلب کنه خودش خیلیه اما یه چیزی ته ته ذهنت اذیتت می کنه نمی دونی چیه اما..............

تو راه برگشت صدای داد خودت رو می شنوی ؛تو انتظار داشتی درک بشی از اینکه همین که بعد از ۲ سال رفتی دکتر یعنی به خاطر اون بوده؛اینکه دیگه نمی خوای این همه درد بکشی؛چند بار براش توضیح دادی و این دفعه با داد و گریه می گی می خوام اگه قراره بمیرم هم فقط خودم باشم که می شنوم می فهمی...............................

دیگه نمی تونی خودت رو نگه داری و تا چند دقیقه فقط گریه می کنی راه گلوت بسته ست؛سرت درد می کنه و.........

 

اعتراف

آروم آروم دارم کنارت بزرگ می شم ؛گاهی مثل یه بچه کوچیک و سرکش فقط لج می کنم و دهنم رو کج می کنم و هرچقدر می خوام نق می زنم و تو چقدر بزرگی که با چشمهای مهربونت فقط بهم نگاه می کنی و من از این همه خوبی و این همه غصه ای که تو نگات موج می زنه شرمنده می شم....

می دونم گاهی بی منطقم؛گاهی حتی خواسته هام هم معنا و مفهومی نداره ؛اما بدون نمی خوام اینجوری باشم و این اتفاقات بیفته

برای همیشه می گم دیگه این اتفاقات نخواهد افتاد..................