سالها پدری را با برخی طرز فکرهای سنتی نکوهش کردم،
اکنون خود را می بینم با همان افکار........
هوا سرده و من تا جایی که می تونم خودم رو لا به لای شالهای رنگ و وارنگ و ژاکت های کلفت و نازک می پیچم،
خسته ام و دلم می خواد ساعتها بخوابم.....جدا از هرگونه سرو صدا وقیل و قالی......
من خسته ام.....
می دانی روزهایم رنگ عجیبی گرفته اند....
عجیب تر از آن بوی غریبی هم می دهند....
در مجموع این روزها عجیب و غریب می گذرد