دست نوشته های یک ذهن پراکنده

من می اندیشم پس هستم،چون هستم شک می کنم،چون شک می کنم باید جستجو کنم،چون جسنجو می کنم،امکان دارد خطا کنم، پس حق خطا دارم

دست نوشته های یک ذهن پراکنده

من می اندیشم پس هستم،چون هستم شک می کنم،چون شک می کنم باید جستجو کنم،چون جسنجو می کنم،امکان دارد خطا کنم، پس حق خطا دارم

خستگی...

خستگی جسمم را با خواب مداوا می کنم

با خستگی روحم چه کنم....................؟

دختر کو ندارد نشان پدر....

سالها پدری را با برخی طرز فکرهای سنتی نکوهش کردم،

اکنون خود را می بینم با همان افکار........

اتشی میان سفیدیم آرزوست...

هوا سرده و من تا جایی که می تونم خودم رو لا به لای شالهای رنگ و وارنگ و ژاکت های کلفت و نازک می پیچم،

خسته ام و دلم می خواد ساعتها بخوابم.....جدا از هرگونه سرو صدا وقیل و قالی......

من خسته ام.....

عجیب...

می دانی روزهایم رنگ عجیبی گرفته اند....

عجیب تر از آن بوی غریبی هم می دهند....

در مجموع این روزها عجیب و غریب می گذرد

 

زایش

هر انسانی این چنین زاده می شود............

میان شادی و رنج........


من نیز اینگونه زاده شده ام...