دست نوشته های یک ذهن پراکنده

من می اندیشم پس هستم،چون هستم شک می کنم،چون شک می کنم باید جستجو کنم،چون جسنجو می کنم،امکان دارد خطا کنم، پس حق خطا دارم

دست نوشته های یک ذهن پراکنده

من می اندیشم پس هستم،چون هستم شک می کنم،چون شک می کنم باید جستجو کنم،چون جسنجو می کنم،امکان دارد خطا کنم، پس حق خطا دارم

روزی که من و تو ما شدیم.........

استرس داشتم:دل تو دلم نبود و تقریباْ می تونم بگم تمام شب بیدار بودم و همش به این فکر می کردم که آیا تصمیم درست رو گرفتم....خوشحال بودم چون خواسته ی قلبیم بود اما تا حد زیادی سردرگم بودم 

وقتی اومد دنبالم تو چشمهاش خوشحالی و اضطراب رو دیدم: باهم خندیدیم با هم قرار گذاشتیم نگذاریم چیزی روزمون رو خراب کنه 

از پله ها که بالا می رفتم تنها چیزی که می تونستم بگم این بود که خدایا همه چیز عالی بگذره 

لحظه های عجیبی بود: یه تغییر و تحول بزرگ یه تصمیم مهم و جدی تو زندگی 

همه چیز متفاوت بود با همه ی اونهایی که تا حالا  دیده بودم ؛تک تک لحظه ها رو دوست داشتم و برام عزیز و بزرگ بود 

تمام روز و شب سه شنبه ۱۹ آذر ۸۷ برای من خاطره شد خاطره ای که هیچ وقت از من جدا نخواهد شد 

به دنیای من خوش اومدی؛ اما بدون همیشه برای من یه دوست خواهی موند نمی خوام هیچ وقت  دچار روزمرگی زندگی بشیم ............ 

نظرات 2 + ارسال نظر
فرانک یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:35 ب.ظ http://faranak-kamandloo@blogsky.com

تصمیم درستی گرفتی ، اینکه دچار روزمرگی نشید .

مهدی دوشنبه 25 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:39 ق.ظ http://www.pollaris.wordpress.com

سلام
دیگه بی خیال ما شدی
نه یه سری نه یه نظری
یادم میمونه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد