دست نوشته های یک ذهن پراکنده

من می اندیشم پس هستم،چون هستم شک می کنم،چون شک می کنم باید جستجو کنم،چون جسنجو می کنم،امکان دارد خطا کنم، پس حق خطا دارم

دست نوشته های یک ذهن پراکنده

من می اندیشم پس هستم،چون هستم شک می کنم،چون شک می کنم باید جستجو کنم،چون جسنجو می کنم،امکان دارد خطا کنم، پس حق خطا دارم

سنگ صبور

تمام دیشب روشنا و تاریک درونم باهم می جنگیدند...
چند روزیست عجیب به جان هم افتاده اند و خواب را از چشمانم ربودند..
در نهایت برایشان قصه گفتم تا آرام گرفتند و من هم ساعتی خوابیدم
هر دو را در آغوش کشیدم و برایشان خواندم: در زمانهای قدیم سنگی بود به اسم سنگ صبور......دخترک جلویش
نشست و گفت:سنگ صبور یا تو بترک یا دل من.....

قصه ای دوست داشتنی یادآور نوازشهای دوران خوش کودکی و عطر آغوش مادر بزرگ ......
نظرات 4 + ارسال نظر
حسین چهارشنبه 6 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:33 ق.ظ http://dardebikesi.persianblog.com

سلام
زیبا بود.
عمری گذشت و به امید اشارتی
چشمی بر آن دو گوشه ابرو نهاده ایم
موفق باشی

sh.kh چهارشنبه 6 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:44 ق.ظ http://khodaam.persianblog.com

Midoni man 1000 bar in dastanaye Samade Behrani ro khondam v hanoozam nemidonam chera sang tarekid v dokhtare na!

* چهارشنبه 6 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:49 ق.ظ http://alonearchitect.blogsky.com

زاده زمستانم
سرد و بی روح
ای کاش در ژرفای وجودم گرمایی بود
ای کاش بهاری هم وجود داشت
امید وارم خرد شدن برگ های پاییزی زندگی ات را زیر قدم هایت حس نکنی Take care

معمار تنها

پویا چهارشنبه 6 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:01 ق.ظ http://pooyamcs.blogsky.com

سلام
تبادل لینک؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد