تمام اتاق بوی تنت رو می ده.
همه جا پر شده از خاطرات دو نفره ای که زیبا ،بزرگ و منحصر به فرد بود.........
همه جا پر از رنگ چشمهای تو و رنگ حرفهات شده....
و من تنها میون این همه خاطره ،حتی نفس هم نمی تونم بکشم
چقدر گذشته و چقدر دیگه قراره بگذره که من بفهمم تو یه سایه بیشتر نبودی...
یه صفحه ار لا به لای یک کتاب بزرگ به اسم زندگی.......
باز پاییز و زمستون اومد و من رو برد به تمام خاطرات زیبایی که داشتشون مانع بزرگیه برای تجربه های جدید...
نمی دونم چرا امشب انقدر حال و هوای دلم گرفته و بارونیه
مدتی بود که اینجا سر می زدم.ولی تا الان کامنت نذاشته بودم.دلیلش رو خودم هم نمی دونم.البته دلیل اینکه اصرار دارم به اینکه اینجا بیام پاییزی بودنته و عشقی که به این فصل دارم.