چشمانم را بسته ام انتظار می کشم برای روزهای پاییزی تر،
گوش کن پاییز آرام آرام گام بر می دارد،گامهایش را خوب می شناسم ،اما من انتظار روزهایی را می کشم که صدای برگها را زیر گامهایم بشنوم و نم نم باران را روی گونه هایم و باد بوزد و من پرت شوم به روزهای پر از خاطره
این روزها نمی دانم در آستانه فصلی سردم یا فصلی گرم
نمی دانم گرمای درونم را باور کنم که گاه مانند آتشی زبانه می کشد و به جانم می افتد،یا سرمای دستانم را که سوزش تمام اندامم را به لرزه می اندازد....
این منم زنی تنها در آستانه پاییزی به رنگ خاطره
Paieez ke mishe bekhosos fasle baroon man misham ghorghoroye azam, yeki nist bege az in derakhta v rangaye khoshgeleshon lezat bebar..