دست نوشته های یک ذهن پراکنده

من می اندیشم پس هستم،چون هستم شک می کنم،چون شک می کنم باید جستجو کنم،چون جسنجو می کنم،امکان دارد خطا کنم، پس حق خطا دارم

دست نوشته های یک ذهن پراکنده

من می اندیشم پس هستم،چون هستم شک می کنم،چون شک می کنم باید جستجو کنم،چون جسنجو می کنم،امکان دارد خطا کنم، پس حق خطا دارم

ماهی ها عاشق می شوند....

باد سردی روی صورتم میخوره و من اخمهام رو در هم می کنم و با دستهام ژاکتم رو می کشم و سعی می کنم قدمهام رو تند تر کنم
درست از پارسال تابستون بود که با سرمایی که تو قلبم ریخت،بدنم هم سرد شد،سرما بد اذیتم می کنه.....
موهام روی صورتم می ریزم و با دست کنار می زنمشون و و اشکهام رو که از شدت سرمای اول صبح دراومده با پشت دست پاک می کنم....
سوار سرویس شرکت می شم و تو کل مسیر سرم رو می چسبونم به شیشه و بیرون رو نگاه می کنم
به زندگی که جریان داره، به مردمی که هفته رو با هدف شروع کردند و به خودم که هفته رو خوب آغاز نکردم
...................

برگشتم خونه و دراز کشیدم رو تختم و آهنگ tango to ٍٍEvora رو گوش می دم و براونی و قهوه می خورم و فکر می کنم چقدر عصبی و غمگینم...
.......
می خوام بخوابم ،یه مشت قرصهای سبز و صورتی و کپسول های رنگی رو با هم میخورم به این امید که فردا بهتر آغاز بشه.....
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد