دست نوشته های یک ذهن پراکنده

من می اندیشم پس هستم،چون هستم شک می کنم،چون شک می کنم باید جستجو کنم،چون جسنجو می کنم،امکان دارد خطا کنم، پس حق خطا دارم

دست نوشته های یک ذهن پراکنده

من می اندیشم پس هستم،چون هستم شک می کنم،چون شک می کنم باید جستجو کنم،چون جسنجو می کنم،امکان دارد خطا کنم، پس حق خطا دارم

تمنا...

صدای ساز ،بوی ملایم اودوکلنی که من دوست داشتم، موهای بلند و رها شده، نگاههای پر از تمنا و صدای نفس هایی که هر لحظه بلند تر و بلند تر می شد.....

من خالی از هر احساسم و این من رو عذاب می ده......

نظرات 3 + ارسال نظر
گل داوودی چهارشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:54 ق.ظ http://goledavoodi.blogsky.com/

خالی از احساس بودن... یه مدت اینو تجربه کردم... واقعا ازار دهنده اس... اینکه از هیچ چیزی لذت نبری یا لذتهات گذرا و سطحی باشه ...

آدونیس چهارشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:12 ب.ظ http://east0f3den.blogsky.com

دقیقا مشکل من و داری.فهمیدی راه حلشو به منم بگو

م س ا ف ر جمعه 26 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:54 ق.ظ http://sheva.blogsky.com

خالی از احساس بودن خیلی درد آوره.شاید این مسئله همیشگی نباشه و نمیتونه همیشگی باشه.
در مقاطعی واسه منم پیش میاد که احساس می کنم هیچ چیز برام اهمیت نداره و یا از همه احساساتم رها شدم.واسه من این لحظات خیلی سخته و ترجیح میدم احساس بدی و زشتی و تنفر داشته باشم اما هیچوقت خالی از احساس نباشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد