آرام باش و فقظ نظاره کن این رسم زندگی ست نه رسم تو.....
*فردا ۴ بعد از ظهر یا همه چیز درست می شه یا همه چیز از پایه خراب می شه
دیدن بچه های مدرسه ای که کیف و کفش ها و لباسهاشون هنوز بوی نویی و تمیزی می ده...
دیدن خنده هاشون و هجوم آوردنشون به بیرون از مدرسه وقتی مدرسه تموم می شه ....
حس کردن خنک شدن های نیمه شب
بوی پیچیده تو هوا
همه و همه نشون می دن که پاییز دوست داشتنی من از راه رسیده
گرچه خوب شروعش نکردم؛گرچه تمام دلتنگی ها و نیازهام رو با فریاد و بهونه نشون دادم
اما با خودم عهد کردم؛دیشب با خودم عهد کردم بشم دختر پاییزی ایده آل خودم.............
مدتی زیاد درگیر دیگران بودم................
حس می کنم به استراحت احتیاج دارم: سرم سنگینه و چشمهام درست جایی رو نمی بینن
دائم عصبی ام و می خوام با دیگران دعوا کنم
صبح ها با دل درد ازخواب بیدار می شم و معمولاْ گیجم و نمی یدونم کجام
خسته ام و نگران
این روزها خسته ام خسته......................
دلم برای تمامی دلتنگی هایم گرفته ...........
این روزها تمامی لحظه هایم به فکر می گذرد..........
امروز صبح که صدای زنگ ساعت بلند شد دلم می خواست داد بزنم نه.........................
خدایا این هفته سریع تموم نشه.........